تقدیم به ...

تقدیم به ... 

     

تقدیم به هر آن که خود را لایق گرفتنش می داند 

 

یک سؤال اساسی:

 

شما می دانید چرا نمی گویند: وبلاگت را به شب کن!     

 

و همه اش می گویند: چرا وبلاگت را به روز نمی کنی؟    

 

 « در حالی که اکثر نویسندگان وبلاگ ها شب ها وقت    

 

 می کنند به وبلاگشان سر بزنند تازه شب سرعت    

      

 اینترنت هم بالاتر است! »

توصیّه ای برای دیدن دو وبلاگ

 

توصیّه می کنم این دو وبلاگ را حتماً ببینید    

 

  

 http://farhadfardin.blogfa.com

   

http://www.ghadimiha.blogfa.com

سخنی از « ولتر »

  

سخنی از « ولتر » 

   

خدایا: مرا از شرّ دوستانم در امان بدار؛    

 

 

خود می دانم با دشمنانم چه کنم؟!

  

طوطی استاد!!!!!!!

گویند مردی به قصد خرید طوطی به پرنده فروشی رفت.    

 

 چشمش به اوّلین طوطی که خورد، مورد پسندش آمد؛ گفت:    

 

 « قیمت این طوطی چند است؟ » پرنده فروش در جواب گفت:    

 

 « این طوطی اشعار حافظ و سعدی می داند و قیمتش ۵ میلیون    

 

 تومان است. » 

     

 مرد خریدار طوطی دیگری نشان داد که کمی پیرتر به نظر     

 

می رسید و پرنده فروش گفت: « این یکی علاوه بر اشعار حافظ     

 

و سعدی، شعر سپید هم می داند و قیمتش ۱۰ میلیون تومان    

 

 است. »    

 

 خریدار کمی با خود فکر کرد دید این همه پول ندارد پس     

 

طوطی ای پیرتر از دوتای اوّلی نشان داد و قیمتش را پرسید.    

 

 پرنده فروش گفت: « این یکی علاوه بر اشعار حافظ و سعدی    

 

 و شعر سپید؛ اشعار خاقانی و عنصری و فردوسی و خلاصه    

 

 تمام اشعاری که توسط شاعران مشهور تاکنون گفته شده     

 

را بلد است و قیمتی گزاف دارد و ۱۵ میلیون تومان می ارزد! »     

     

 مرد که از خرید طوطی ناامید شده بود طوطی ای بسیار پیر    

 

 را نشان داد که فقط نفس می کشید و آن قدر پیر بود که به    

 

 سختی چشمهایش را باز می کرد و با خود گفت: « حتماً     

 

برای خلاصی از شرّ این یکی، یا به رایگان آن را به من می دهد    

 

 و یا با قیمتی بسیار پایین » و قیمتش را پرسید، پرنده فروش    

 

 گفت: « این یکی که اصلاً فروشی نیست!! » و وقتی خریدار    

 

 علّت را جویا شد پرنده فروش در جواب گفت:    

  « آخه بقیه طوطی ها به این می گویند استاد!!!!!!! »

مادر

 

عصاره تمام مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر ساختند.  

 

 

They blended the essence of all loving kindnesses then  

 

extracted  mother from it  

 

« ویلیام شکسپیر »

بخشندگی خداوند

 

ای کاش خدا دلم را به تو می داد    

 

تا بدانی که عاشق شدن چه دردی دارد!