نگاهت رنج عظیمی است وقتی به یاد می آورم چه چیزهای
فراوانی را هنوز به تو نگفته ام ...
من را دوست بدار
اندکی ولی طولانی ...
« کریستف مارلو »
دوباره سیب بچین حوّا ...
من خسته ام ...
بگذار از این جا هم بیرونمان کنند!