تیز هوشی یک مادر شوهر زرنگ!

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محلّ تحصیل او یعنی     

 

لندن آمده بود. او در آن جا متوجّه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر     

 

به نام سوزان زندگی می کند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد     

 

و از طرفی او به رابطه ی میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث     

 

کنجکاوی بیشتر او می شد.    

   

 مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت:     

 

« من می دانم که شما چه فکری می کنید، امّا من به شما اطمینان     

 

می دهم که من و سوزان فقط هم اتاقی هستیم. »     

  

حدود یک هفته بعد، سوزان پیش مسعود آمد و گفت:  

 

« از وقتی که مادرت از این جا رفته، قندان نقره ای من گم شده،     

 

تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ »  

   

-          خب، من شک دارم، امّا برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد. »    

 

او در ایمیل خود نوشت:  

 

« مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه ی من برداشتید،     

 

و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید. امّا در هر صورت واقعیّت     

 

این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده. »    

    

« با عشق، مسعود »   

  

روز بعد، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود:     

 

« پسر عزیزم، من نمی گم تو با سوزان رابطه داری!، و درضمن نمی گم     

 

که تو باهاش رابطه نداری. امّا در هرصورت واقعیّت این است که اگر     

 

او در تخت خودش می خوابید حتماً تا الآن قندان را پیدا کرده بود!!! »    

 

« با عشق، مامان » 

 

با سپاس از هفته نامه محلی: سخن تازه از: سیرجان

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ

http://ir655.blogfa.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد